چو سه روز بگذشت و شد راست باد


به کشتی نشستند و رفتند شاد

به دریا و خشکی ز کشتی کشان


هر آن کس که داد از شگفتی نشان

برفتند سیصد هزاران فزون


بدیدند از جانور گونه گون

چه برسان پرنده و چارپای


چه هم گونه دیو مردم نمای

یکی را سه رو ، پای و چنگل هزار


یکی بهره را سر دو و چشم چار

یکی را دم ماهی و چنگ شیر


دهان از بر سینه و چشم زیر

یکی را تن اسپ و خرطوم پیل


رخش لعل و اندام همرنگ نیل

یکی را سر گاو و یشک نهنگ


یکی را تن مردم و شاخ رنگ

همه زین نشان گونه گون جانور


نمودند در آب با یکدگر

چنین تا کهی کآن نه بس دور بود


سر مرز او نزد فیصور بود